به نام خدا
آدم ها در دوران جوانی تصور میکنند که
هیچ سقفی بالای سر اونها قرار نداره که مانعی برای پیشرفت در زمینههای مختلف باشه،
اما من در همین جوانی می بینم که ای دل غافل نه تنها یه سقف بالای سرم قرار گرفته
بلکه ارتفاع این سقفه روز به روز در حال کم شدنه و در نتیجه من الان احساس می کنم
از بس مجبور شدم خودمو خم کنم تا سرم به سقف نخوره، دارم قوز در می آرم!
همیشه فکر میکردم هیچ چیزی نمیتونه
مانع حرکت و پیشرفت صعودی من در زندگی باشه و برام جالب بود که چرا یک عده با وجود اینکه خیلی می
فهمن اما کنج عزلت رو انتخاب کردند و هیچ تحرک و آثاری از اونها دیده نمیشه!
حالا حدس میزنم این افراد اینقدر سقفشون
کوتاه شده که دیگه حسابی قوزی شدن و حالی برای حرف زدن ندارن!
آه خدایا چرا این سقف من هر روز کوتاهتر
میشه .... کمی هوای تازه از کجا میتوان یافت؟